دختر کوچولوی مامان

توهم

دخمل مامان همه میگفتند بارداری بهترین حادثه زندگی ادمه .میتونی حسابی واسه بابایش ناز کنی................ولی خوشگل مامان بابا تو این 7 ماهی که گذشت واسه ما سنگ تموم گذاشت .از نوازشای محکم گرفته تا اضطرابای مداوم .تا وقتی با من بودی که بابای خوبی واست نبود امیدوارم .وقتی که اومد ی خوب بشه .بشه همون بابای مهربون قدیما چه من باشم وچه من نباشم..... ...
3 بهمن 1391

بدون عنوان

بابای مهربون امروز سیلی که به گوشم زدی هیچ وقت یادم نمیره.ما چیز زیادی از تو نمیخواهیم .گفتی دیگه به من زنگ نزن منو ندید بگیر گفتی  فرض کن من مردم .باشه ولی اینو بدون بابا ی مهربونی که من به امیدش یه کوچولو رو دعوت کردم به این دنیا خیلی وقتی که مرده . ...
2 بهمن 1391

انتظار شیرین

کوچولوی ناز مامان امروز 7 ماه از انتظار شیرین کمن برای بودن تو میگذره .خیلی دلم می خواد روی ماهت رو ببینم  .فکر می کنم  تو می تونی تنهایی ها مو پر کنی ...... ..... ...
2 بهمن 1391

خسته ام

کوچولوی مامان کاش زودتر میومدی از این قفس خسته ام  بابا دیگه اون بابای مهربون ما نیست .همش دروغ میگه بهمون ما را دوست نداره .نمیدونم اونی که بابا دوستش داره از ما بهتره یا نه نمیدونم خوشگله /یا خوش  زبون.میخوام بهش فکر نکم می خوام راحتش بزارم اما.........  اخه اون بابای مهربون ما بود به خدا نمیبخشم اون کسی رو که خونه گرمه ما را خراب کرد.............
2 بهمن 1391